عارف واحد ناوان
ماشین من از کار افتاد. ماشین را به تعمیرکار آشنایی بردم. تعمیرکار داشت روی ماشین کار می کرد که از آن سوی خیابان ناگهان صدای بلندگوی میوه فروش وانتی خوش اخلاقی بلند شد. با اشاره به میوه فروش و ماشین با رنگ زیبایش (رنگ مسی )به تعمیرکار جوان گفتم که این میوه فروش دورگرد هم آدم خوش اخلاقی است و هم میوه ها را با کیفیت بالا و قیمت پایین می دهد. تعمیرکار جوان سر از تعمیر ماشین من برداشت و در تایید حرف های من گفت که درست است من هم او را می شناسم و بارها از اوخرید کرده ام ، مرد خوبی است اما کمی احمق (از کلمه زشت تری استفاده کرد) است! کنجکاوانه دلیل این حماقت را پرسیدم و او صاف به چشمان من خیره شد و گفت که من چند باری دیدم که وقتی مشتری ندارد کتاب می خواند. گفتم این که خیلی خوب است. گفت نه اصلا هم خوب نیست تا زمانی که اینستاگرام است ، کتاب خواندن معنایی ندارد .گفتم چه حرف مسخره ای! اینستاگرام اقیانوسی با یک وجب عمق است. تعمیرکار اما با لحنی که بوی تهدید از آن به مشام می رسید ، گفت که ببین آقا عارف ماشینت را درست نمی کنم و بعد اصرار کرد بگو اینستاگرام بهتر از کتاب خواندن است. من اما هاج و واج نگاهش کردم و پاسخی دو پهلو دادم و گفتم که البته آدم ها باید به روز شوند.